یکی پرسید اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
چندیست مدام چیزی در وجودم فرو می ریزد...
کلمه هایم خشک شده اند...
بغض هایم یخ زده اند...
چند یست حرفی برای زدن نیست..
در نگاهم...همه چیز بی صدا می شکند...
"حالا که لایق نشدم این سکوت تلخ...
تا نشنوی دگر فوران گلایه را "
در محیط مجازی وبلاگ هم...
انگار نمی شود چند خطی نفس کشید...
حس میکنم دیگر دلم از "هیچ" نمی هراسد...
از من که را میخواهی...کسی که "نیست"..
هنوز هم وقتی صدایت می کنم دلم می لرزد...صدایم هم...اسمم هم...با تمام سه نقطه ها...
...
اندوه نفس هایم را... فقط...
برف می آید...
سرد است ..
کاش لااقل دانه های آرام و سکوت نرم برف سیاهی این واژه ها را..
"هل من محیص؟"
آیا گریزی هست؟
"خدا را اطاعت کنید که در نشناختن پروردگار عذری پذیرفته نیست..."
هیچ عذری پذیرفته نیست برای نبودنم...
برای عصیان و بنده نبودنم.....
گریزی نیست از نگاهت...گریزی نیست...
شاید دلم تنگ شده است که اینطور بهانه می گیرد...
شاید ...
" شاید این دلگرفتگی مداوم تاثیر سایه ی "من" است که این سان گستاخ و سنگوار بین خدا و دلم ایستاده است..."
شاید هم اصلا دلی نیست که بخواهد تنگ بشود یا ....
دلی نیست که بخواهد باشد یا...
از من تا تو ... از من تا "من" ... "یک آسمان فاصله" راه است...
شاید هم این آسمان... همه اش یک قدم است...یک قدم...از من...تا من...
از خودم چه می خواهم...
نمی دانم ...
من ... سکوت... شب... پنجره... برف...
دلی که نیست...
همه ی این ثانیه ها در من مرور می شوند...
"گله ای نیست من و غم و فاصله ها همزادیم..."
شاید ...
در کنج این سکوت... در خلوت این انزوا...در سطر سطر این اندوه...
در ورق ورق سرنوشت خیس این چشم ها... فاصله هایم تا خود را اندکی شاید ..
باز هم قلم را در دست میگیرم...
شاید به هوای نوشتن...
شــایـــد..
فیروزه ای محض...
حاشیه کاغذ را پر می کنم از آبی طرح های اسلیمی...
حرف هایم گویی بر روی کاغذ هم تاب نمی آورند...
می نویسم..
می پاشند از هم...
خط می کشم ...روی تمام غم ها و بغض هایم...
کاغذ پر از خط می شود...پر از حرف...پر از من...
پر از...
خط می کشم روی نفس های خیسم...حال دیگر شاید، ...
حرف هایم را مچاله می کند سکوتم...
دلم آرام نمی گیرد...
سرم را می گذارم بر روی میز...داغ شده ام....
تقصیر خودم نیست...
این روزها گویی..
تمام حس بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند ..
انحنای روح من ...
شانه های خسته ی غرور من ..
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام ..
بازوان حس شاعرانه ام ...
زخم خورده است، رفته است...
دردهای پوستی کجا ؟
درد دوستی کجا ؟
این سماجت عجیب ..
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
درد زخمهای تازه امید..
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است ..
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد..
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من ...
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای سرخ آن جدا کنم ؟
دفتر مرا
دست درد و غم زده ورق..
این نوشته تازه ی مرا ...
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم ؟
درد ، حرف نیست
درد ، یک نام یا نشانه است ..
من چگونه خویش را صدا کنم ؟...
چند وقتی است انگار خودم را نمی شناسم..
نگاه پاییزی ام نه ساکت می شود و نه باران می گیرد...
دیگر در تب و تاب این ثانیه های تکراری غرور چشم هایم را نمی شکنم..
این بغض ها مرا خوب می شناسند...
یک دنیا پر از نقطه چین...
به جای خودم...
گم شده ام در بی قراری تمام بغض هایم..
قصه ی پر غصه ایست...
اینکه
سکوتِ صبورِ چشم هایی باشی که تماشایت نمی کنند
آن وقت...
مَحرَمِ گاه و بی گاهِ
کلمه هایت،
حرف هایت،
اشک ها و لبخَند هایت،
چشم هایی باشند که ...
نمی بینیشان..
دل تنگ شده ام..
دلم را
گره زده ام
به گوشه این واژه ها؛
دلم که می گیرد..
واژه هایم می میرند...
پ ن : امن یجیب... حال دلم اضطراری است..
به یاد آسمان آبی دلم ...
قرار بود نباشم اما...
این بغض بی تابم می کرد...
و سکوتی که حق می دهم به آن...
اگر نشناسد این لحظه ها را...
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد...
«هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد..
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثرو تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر،به روی شانه ی در
و روی گونه ی او خاطرات می لرزد
غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر...
میان مشک سواری فرات می لرزد..
سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه...
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد..
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
دیگر واژه ای ندارم...
"دوباره کبوتران دلم بی قرار پرواز شده اند.."
من ...
کلمه هایم را گم کرده ام ..
در حوالی بابی که اسمش را گذاشته اند باب الرضا...
آن جا که پایت سست می شود... قدم به قدم..
نفس می کشی تمام مهربانی اش را...
من کلمه هایم را گم کرده ام...
در میان تک تک حرف های اذن دخول حرمش...
در میان عالمی از تردید و واهمه از دلی که می ترسی آن ...
قدر سیاه شده باشد...
که اجازه ات ندهد...
ءادخل یا ملائکه الله المقربین المقیمین؟...
دلت می لرزد...
من کلمه هایم را گم کرده ام..
در تپش های دلی که گره می خورد به مشبک های طلایی پنجره ای که رو به آفتاب بود...
و نگاه هایی که پر از امید تا گنبد طلایی حرمش سبز می شدند...
کلمه های من غرق شدند...
در لابه لای آبی نقش و نگارهای گلدسته های مسجد گوهرشاد...
در گوشه و کنار خلوت سبز صحن قدس...
چه ساده کلمه هایم گم شدند..
وقتی که ایستادم در مقابل گنبدش...وقتی که خواستم دعا کنم برای آفتابگردانش...
نفس هایم به شماره افتاد...و کلمه هایم ...
ساکت شدند در برابر آیه آیه ی سوره ای که هر صفحه اش خیس می شد...وقتی که طه را به خاطرت می آورد...
من کلمه هایم را جا گذاشته ام... در تب و تاب بی قراری ثانیه هایی که لحظه لحظه فاصله شدند ...
بین من و حریمی که پر از آرامش محض بود...و چه سنگین است...حس تلخ اجبار نفس کشیدن در این فاصله ها...
من دیگر سراغی از کلمه هایم نگرفتم... وقتی که ورق ورق دلم خیس می شد ...
در میان سطر های سفیدی که به یادم می آوردند باید امتداد تمام خیابان های دلم به گنبد حرمش ختم شود...
سطرهای سفیدی که یادم دادند فاصله ها فقط بهانه اند برای دور ماندن...
چه بهانه ی تلخی..
هر شب در خیال خویش
ضریحت را
با آب دیدگانم غبارروبى مى کنم
و با نسیم
کبوتران ضریحت را
در دیدگانم
مجسم مى کنم
و بر گنبد طلایى ضریح تو
طواف مى گذارم
چشم هایم شیدا
براى یک لحظه
یک ثانیه
حضور صمیمى ات را
در ضریح ترسیم مى کند
و من
بى قرار مثل یک قطره حباب
رنگین ترین رؤیا و مجنون ترین مجنون
مى گردم
و از خطوط سبز تخیل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
یا غریب الغربا!
حکایت هاى خسته جانم را بازگو مى کنم
و کبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خویش
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم
با سنگهای فرش حرم حرف می زنم
اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست !
دل را به دست پنجره فولاد میدهم
اینجا برای هر دل بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت برای پرواز اگر می پرید هست..
مفتاحم کجاست ...
می خواهم از همیشه ی ، دلهره برخیزم
این پریشانی مداوم شاید ..
تاثیر سایه ی تار من است که...
که این سان
گستاخ و سنگوار حائل بین خدا و دلم ایستاده است
مفتاحم کجاست ...
تمام دلم را زیر و رو کردم...
"خودم" را کجای این دلتنگی جا گذاشته ام
که حال...
خط به خط این فاصله..
این خلوت سرد و این سکوت مطلق...
چارچوب خیس منطق اشک هایم را بی صدا می شکنند؟
خدایا...
خودم را کجای این آسمان جا گذاشته ام ..
که حالا آسمانت هم تو را به یادم نمی آورد
کدام گوشه از این آسمان... مرا به تو می رساند؟
دلم برایت تنگ شده است...
تنگ تر از همیشه...
خدایا...
هنوز هم نگاهم می کنی؟
خدایا...
صدایم را می شنوی... وسعت مهربانی ات را در عرفه می جویم و بس ....
مفتاحم کجاست ؟
می خواهم بروم ..
تا عرش.. تا نور...
ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست؟ منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی، مَحرَم اسرار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست!
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش کاین دلِ غمزدهْ سرگشتهْ گرفتارِ کجاست؟
عقل دیوانه شد، آن سلسلهی مشکین کو؟ دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست، ولی عیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست؟
حافظ ! از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما؛ گل بی خار کجاست؟
بعضی از حکومتها حقوق یکسانی برای مردم قائل نیستند و عده ای را بر عده ای دیگری تر جیح می دهند که این بدترین روش حکومتداری است .
در بعضی از کشور ها و حکومتهای دیگر که دم از عدالت زده می شود ، عدالت نیست مساوات است.یعنی همه دربرابر قانون بطوریکنواخت مورد لطف و غضب قرار می گیرند.
آیا درست است فقیرو غنی دردادن مالیات به یک میزان مورد محاسبه قرارگیرند ؟ این به مانند آنستکه ما از فیل و مورچه به یک میزان گندم بخواهیم و.و..
فردای قیامت خداوند متعال هر کس را با تو جه با اخلا ق ذاتی و امکانات مادی و شر ایط طبیعی که در دنیا برای او مهیا کرده است مواخذه می فرماید .هر گز یک فرد بخیل ذاتی با یک فرد سخی ذاتی به یک میزان محاسبه نمی شوند .هر گز از یک بخیل ذاتی تو قع نیست که بتواند به اندازه یک سخاوتمند عطا و بخشش کند اگر چه باید صفت بد را کم و تعدیل و صفت خوب را زیاد و تقو یت کرد.
حتی برای ظالم اول و دوم که اغضب و احسد قریش و عالم بودند راه نجات بود اما انها نخواستند .نقل است که ابوبکر به حضرت علی ع گفت آیا برای من راه نجاتی هست ؟ حضرت فرمودند بله ، بیا ودر حضور مردم اعتراف به حقیقت کن وکناربرو و نیز فرمودند اگر شیطان بگذارد که در راه عمر را دیدند که ابوبکر را منصرف کرد.
نقل است برای هرفردیک مرتبه در بهشت و یک مر تبه در دوزخ فراهم است پس هر کس با هر صفتی می توانددر هر کدام از این دو نقطه قرار گیرد ، پس مساواتی در کار نیست.
وباز نقل است که برای خلیفه و ظالم دوم یک منزل در بهشت در جوار امیر المومنین ع ویک منزل در تابوت اسفل بود که آن ملعون ابدی تابوت اسفل را برگزید .خودش گفت النار و لا العار،آتش را می خواهم و لی ننگ اعتراف به غصب خلافت را نمی خواهم .البته اعتراف او مایه نجاتش بود و مورد تحسین همه عالمیان قرار می گر فت اما او خود خواست جز ضالین باشد.
آیا باید در دست هر فردی هر نوع امکاناتی قرار گیرد ؟ بعضی لیاقت ندارند و دارند و بعضی لایقند و ندارند .درم داران عالم را........
پس اوباید بیاید تا ظلم و مساوات رابرهم زند، اوست عادل همچون جدش علی، اوست نوری که عدالت را برای همه تفسیر و اجرا ء خواهد کرد ،اوست راضی کننده خدای رحمن و رحیم درحکومتداری .
هر کس حتی جزئی عدالت داشت خداوند اورا عزیز داشت .
پس بیا چرا ما محروم ازاین هستیم که تحت امر زمامداری تو باشیم؟
زندگی در اندیشه دینی، مزرعه آخرت و خاستگاه رسیدن به کمال اُخروی است . گروهی به غلط، دین را «زندگی ستیز» مى دانند و گروهی به اشتباه، «زندگی پرست» مى شوند و ممکن است آنانی که از تفکر زندگی ستیزی جدا مى شوند، به دامان زندگى پرستی درافتند. دین، نه زندگی ستیز است و نه زندگى پرست؛ بلکه دین، زندگی را بستر تکامل و مقدمه آخرت مى داند . ازا ین رو، زندگی موفق از آن کسی است که هنر زندگی کردن را داشته باشد. کسانی مى توانند به تکامل بیندیشند که با زندگی خود مشکل نداشته باشند. میان «مشکل داشتن در زندگی» با «مشکل داشتن با زندگی» تفاوت وجود دارد. همه انسان ها در زندگی مشکل دارند اما انسان موفق کسی است که با زندگى اش مشکل نداشته باشد و این مهارت خاص خود را مى طلبد. زندگی را نباید دست کم و ساده انگاشت. زندگى پرستی مطرود است اما، بى خیالی و بى برنامگی در زندگی نیز مطرود است . زندگی پیچیده و پر رمز و راز است لذا بری موفقیت در زندگی باید «مهارت زندگی کردن» را آموخت. راز بسیاری از ناکامى ها، ناکامی در مهارت های زندگی است. کسانی که مهارت زندگی کردن را نمى دانند، از زندگی خود نالان و ناراضى اند.
دین و مهارت های زندگى
خوشبختانه و البته بر خلاف تصور موجود، دین، آموزه های فراوانی در حوزه مهارت های زندگی دارد؛ آموزه هایی که یا دیده نشدند و یا به درستی فهم نشدند. به جهت جایگاه مهمی که رضامندی از زندگی در تکامل معنوی دارد، اولیای دین آموزه های فراوانی را به پیروان خود آموخته اند. رسول خدا در کنار تعالیم قدسی و ملکوتی خود، مهارت های زندگی را به پیروان خود و حتی کسانی همانند امام على(ع)، ابوذر غفاری و دیگران مى آموزد. امام على (ع) نیز مهارت های زندگی را به یاران خود مى آموختند. از بقیه معصومین نیز همین مسأله ثبت است. حتی فراتر از این، در خلال این تحقیق خواهید دید که قرآن کریم نیز در این زمینه آموزه های مهمی دارد. بنابراین یکی از دغدغه های دین، رضامندی از زندگی است و یکی از رسالت های آن آموزش مهارت های زندگی کردن به پیروان خویش است. متأسفانه این بخش از آموزه های دینى کمتر مورد توجه واقع شده و یا اصلاً مورد توجه قرار نگرفته اند. هدف برنامه مدیریت رفتار صحیح در قرآن و حدیث آن است که بخشی از این آموزه ها را ارائه کند تا زندگی اهل ایمان را نشاط و شادمانی بخشد، و نگاهی نو در این زمینه بگشید تا پژوهش های لازم درا ین زمینه انجام شود.
عوامل رضایت از زندگی
احساس کامیابى عامل اساسى در شادکامى و رضامندى است. شادکامى و خرسندى هنگامى پدید مى آید که انسان تصور کند هر آنچه را مى خواسته به دست آورده و هر آنچه را باید داشته باشد، دارد (کامیابى). در طرف مقابل، احساس ناکامى عامل اساسى در ناخرسندى و نارضایتى است. وقتى انسان احساس کند که آنچه را مى خواسته به دست نیاورده (ناکامى در دست یابى) و یا آنچه را داشته، از دست داده (فقدان) و یا به آنچه نمى خواسته دچار شده است (حادثه)، نالان و بى تاب مى گردد، لب به شکایت مى گشاید، در تنگنا قرار مى گیرد، ناتوان گشته و ناامید مى گردد. مجموعه این ویژگى ها، نشانگر نارضایتى فرد از زندگى است. بنابر آنچه گفته شد یکى از مهم ترین عوامل نارضایتى از زندگى، «احساس ناکامى» است. ریشه احساس ناکامى چیست؟ منشأ احساس ناکامى امور متعددى مى تواند باشد که در این بحث به چند مورد آن اشاره مى کنیم:
الف) محرومیت مالى.
گاهى انسان به خاطر ندارى و محرومیت، دچار احساس ناکامى مى گردد. وقتى انسان احساس کند که چیزى ندارد تا با آن زندگى کند، به احساس ناکامى دچار مى شود. این قسم، «ناکامى مالى / دارایى» نامیده مى شود.
ب) بى معنایى زندگى.
گاهى ناکامى به این دلیل است که زندگى معنایى ندارد. کسانى که معنایى براى زندگى نمى یابند و نمى دانند که چرا باید زندگى کنند، دچار احساس ناکامى مى شوند؛ هر چند ثروتمند و دارا باشند. این قسم را «ناکامى معنایى» مى نامند.
ج) برآورده نشدن انتظارات.
در پاره اى موارد، احساس ناکامى به دلیل برآورده نشدن انتظارات است. اگر انسان از زندگى دنیا انتظاراتى داشته باشد و این انتظارات برآورده نشوند، دچار احساس ناکامى مى گردد. این قسم، «ناکامى انتظارات» نامیده مى شود. چگونه مى توان به احساس کامیابى دست یافت؟ عوامل کامیابى به تناسب عوامل ناکامى شکل مى گیرند. ناکامى مالى را به وسیله «درک داشته ها»، ناکامى معنایى را به وسیله «معنایابى» و ناکامى انتظارات را به وسیله «هماهنگى انتظارات با واقعیت ها» مى توان به احساس کامیابى تبدیل کرد و از این طریق به احساس رضامندى دست یافت.
داشته هاى زندگى
واقعیت این است که زندگى انسان (به ویژه انسان مؤمن) تهى و خالى نیست. نعمت هاى فراوانى در زندگى انسان وجود دارد که مى تواند احساس خوشبختى را به انسان دهد، ولى چون ناشناخته اند تأثیر خود را ندارند. «وجود نعمت» تأثیر چندانى در رضامندى ندارد، «درک نعمت موجود» عامل رضایت از زندگى است. بنابراین راه رسیدن به احساس رضامندى، درک داشته ها و شناخت نعمت هاست. و اما سؤال این است که چگونه مى توان نعمت ها و داشته ها را شناخت؟ براى این امر راه هایى وجود دارد که در ادامه مورد بحث قرار مى گیرد:
1. مقایسه نزولى
یکى از راه هاى شناخت داشته هاى زندگى، استفاده از روش «مقایسه» است. مقایسه یعنى سنجش زندگى خود با زندگى دیگران. انسان مایل است زندگى خود را ارزیابى کند و مقایسه، ابزار این ارزیابى است. در این مقایسه است که انسان موقعیت زندگى خود و کامیابى یا عدم آن را شناسایى مى کند. ره آورد این مقایسه، یا شادمانى و رضایت از زندگى همراه با امید و پویایى است و یا ناخرسندى و نارضایتى از زندگى همراه با ناامیدى و ناتوانى.
انواع مقایسه
براى این که بدانیم کدام یک از مقایسه ها رضایت از زندگى را افزایش مى دهد و کدام مقایسه آن را مى کاهد، باید انواع زمینه هاى مقایسه را مورد توجه قرار داد. زمینه مقایسه گاهى «امور مادى» است و گاهى «امور معنوى». آنچه به بحث ما مربوط مى شود مقایسه اجتماعى با موضوعیت امور مادى است. به کسى که ما خود را با او مقایسه مى کنیم «هدف مقایسه» مى گویند. در یک مقایسه، اگر هدف مقایسه در سطح بالاترى باشد، «مقایسه صعودى» گفته مى شود و اگر در سطح پایین ترى باشد، «مقایسه نزولى» نامیده مى شود. حال اگر در امور مادى از مقایسه صعودى استفاده شود، سطح رضایت از زندگى کاهش مى یابد که مى توان آن را «مقایسه کاهنده» نامید و اگر از مقایسه نزولى استفاده شود، سطح رضایت از زندگى افزایش مى یابد که «مقایسه افزاینده» نامیده مى شود.
الف) مقایسه کاهنده
مقایسه کاهنده مقایسه اى است که سطح رضامندى را کاهش مى دهد و این به وسیله مقایسه صعودى حاصل مى شود. سؤال این است که مقایسه صعودى چه تأثیر روانى دارد که به نارضایتى منجر مى شود؟ کوچک شمارى داشته هاى خود مقایسه وضع خود با وضع کسانى که در موقعیت برترى قرار دارند، سبب مى شود که انسان آنچه را دارد، کوچک و ناچیز بشمارد. به همین جهت امام صادق (ع) مى فرماید: ایاکم أن تمدوا اطرافکم إلى ما فی ایدى ابناء الدنیا، فمن مدّ طرفه إلى ذلک طال حزنه و لم یشف غیظه واستصغر نعمة اللَّه عنده فیقل شکره بپرهیزید از این که به آنچه در دست فرزندان دنیا است، چشم بدوزید، که هر کس به آن چشم بدوزد، حزن او طولانى گردد و خشم او آرام نمى گیرد و نعمت الهى را که نزد او است، کوچک مى شمرد و در نتیجه سپاسگزارى او کاهش مى یابد. از سوى دیگر مقایسه صعودى سبب «بزرگ نمایى» داشته هاى دیگران شده موجب مى شود که زندگى دیگران بیش از آنچه هست ارزیابى گردد. آن کوچک شمارى و این بزرگ نمایى، با همدیگر وضعیت بسیار سخت و آزار دهنده اى را به وجود مى آورند که منجر به ناخرسندى و نارضایتى از زندگى مى گردد.
نمونه قرآنى
نمونه این مقایسه را در جریان قارون مى توان دید. قارون از ثروت فراوانى برخوردار بود که فقط کلید گنجهاى او را چند انسان نیرومند حمل مى کردند. مشاهده زندگى اشرافى و خیره کننده او دیگران را به مقایسه وامى داشت و آرزوى زندگى قارونى را در آنان به جوش مى آورد. قرآن کریم در بیان این ماجرا مى فرماید: فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ ى فِى زِینَتِهِ ى قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا یَلَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ أُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُ و لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ؛ (روزى قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها که خواهان زندگى دنیا بودند گفتند: اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده ما نیز داشتیم به راستى که او بهره عظیمى دارد. اما گروه دیگرى بودند که واکنش متفاوتى از خود نشان دادند. قرآن کریم در ادامه مى فرماید: «وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَلِحًا وَلَایُلَقَّل-هَآ إِلَّا الصَّبِرُونَ. و آنان که داراى دانش بودند گفتند: واى بر شما ثواب الهى براى کسى که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد بهتر است و جز صابران کسى به آن نمى رسد.» زمین دهان باز کرد و قارون را با همه دارائیش بلعید. گروه اوّل وقتى عاقبت قارون را دیدند، به اشتباه خود پى برده و گفتند: «وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْاْ مَکَانَهُ و بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ ى وَیَقْدِرُ لَوْلَآ أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ و لَایُفْلِحُ الْکَفِرُونَ».
آیا مقایسه صعودى تخلف ناپذیر است؟
سؤال این است که آیا مشاهده زندگى هاى برتر الزاماً موجب مقایسه صعودى مى شود؟ و آیا نمى توان مانع مقایسه صعودى شد؟ در نمونه قرآنى دیدید که هر دو گروه زندگى قارونى را دیدند، اما تنها یک گروه بود که دست به مقایسه زد. این گونه نبود که فقط گروه اوّل زندگى قارونى را مشاهده کرده باشد و گروه دوم آن را ندیده باشد. پس «مشاهده» الزاماً منجر به مقایسه نمى شود. حلقه مفقوده میان مشاهده و مقایسه، «چشم دوختن» است. اگر این مشاهده به چشم دوختن تبدیل شود، مقایسه را در پى خواهد داشت. به همین جهت خداوند متعال خواسته است که به زندگى هاى قارونى چشم دوخته نشود: وَلَاتَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ ى أَزْوَجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى . و به آنچه گروه هایى از آنان را از آن برخوردار کردیم، چشم مدوز، که شکوفه هاى زندگى دنیا هستند و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است. در این آیه شریفه از این قبیل اموال به عنوان شکوفه یاد شده است که عمرى کوتاه و ناچیز دارد. و در مقابل رزق خداوند یاد شده که دو ویژگى دارد: «خیر بودن» و «پایدار بودن». اگر چنین است، نعمت هاى دنیایى قارون ها چیز ارزشمندى نیست که چشمها را به خود خیره کند و آن گاه که چشمها خیره نشدند، مقایسه صعودى نیز رخ نمى دهد. همچنین خداوند متعال در آیه دیگرى مى فرماید: وَلَاتُعْجِبْکَ أَمْوَلُهُمْ وَأَوْلَدُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ کَفِرُونَ اموال و فرزندان آنها تو را به شگفت نیندازد. همانا خداوند اراده کرده که به وسیله آنها، آنان را در دنیا عذاب کند و جان دهند در حالى که کافرند. این آیه، روى شگفت زدگى دست گذاشته است و مى خواهد که مردم در مواجهه با زندگى هاى قارونى شگفت زده نشوند و براى این کار، ماهیت ثروتمندى آنان را که وسیله عذاب آنها است، بیان نموده است. کسى که بداند ماهیت مال هاى قارونى چیست، از دیدن آنها شگفت زده نمى شود و آن گاه که در شگفت نشد چشم نمى دوزد و چون چشم ندوخت، به مقایسه صعودى نیز اقدام نمى کند. درباره سیره رسول خدا (ص) چنین نقل شده است: و کان رسول اللَّه (ص) لاینظر انى، ما یستحسن الدنیا؛ رسول خدا این گونه بود که به آنچه از دنیا نیکو شمرده مى شود، نگاه نمى کرد. معاشرت و مقایسه صعودى در بحث قبل صحبت از این بود که راه جلوگیرى از مقایسه صعودى «چشم ندوختن» است. راه دیگر آن کنترل و دقت در معاشرت ها است. معاشرت مى تواند نقش مهمى در کاهش یا افزایش رضامندى داشته باشد. معاشرت با ثروتمندان، ارزش نعمت هاى خداداى را کاهش مى دهد و همین امر منجر به کاهش تنیدگى مى گردد. در همین باره رسول خدا (ص) مى فرماید: أقلوا الدخول على الاغنیاء فانه احرى ان لاتزدروا نعم اللَّه عزوجل؛ ورود بر ثروتمندان را کاهش دهید زیرا این براى آن که نعمت هاى خداوند عزوجل را خوار نشمارید، بهتر است. امام صادق علیه السلام تصریح مى فرماید که این معاشرت ها موجب کوچک شمارى نعمت ها مى شود: ایاکم وعشار الملوک و ابناء الدنیا فان ذلک یصغر نعمة اللَّه فى أعینکم و یعقبکم کفراً؛ از باج گیران پادشاهان و فرزندان دنیا بپرهیزید که این نعمت خدا را در چشم شما کوچک مى سازد و کفران شما را در پى دارد. امام باقر(ع) با بیان ظریف ترى تأثیر معاشرت با ثروتمندان را روشن ساخته است. آن حضرت به کسى فرمودند: لا تجالس الاغنیاء، فان العبد یجالسهم و هو یرى ان اللَّه علیه نعمة فما یقوم حتى یرى أن لیس للَّه علیه نعمة؛ با ثروتمندان همنشین نشوید، زیرا بنده با آنان همنشین مى شود در حالى که معتقد است خدا به او نعمت داده است ولى بر نمى خیزد تا این که معتقد مى شود که خدا هیچ نعمتى به او نداده است.
پیامدهاى مقایسه صعودى
مقایسه صعودى پیامدهایى دارد که به طور مستقیم بر سطح رضایت از زندگى تأثیر مى گذارد این پیامدها عبارتند از:
1 - حزن و اندوه
مقایسه صعودى شادى را از دلها و لبخند را از لب ها مى زداید. از این رو خداوند مى فرماید: وَ لَاتَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ ى أَزْوَجًا مِّنْهُمْ وَلَاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ. و به آنچه گروه هایى از آنان را از آن برخوردار کردیم چشم مدوز و به خاطر آنچه دارند غمگین مباش.
2 – افسردگى
حزن و اندوه اگر تشدید شود، به افسردگى منجر مى شود. مقایسه صعودى یکى از عواملى است که موجب طولانى شدن و شدید شدن اندوه مى گردد. امام باقر (ع) مى فرماید: من اتبع بصره ما فی أیدى الناس، طال همه ولم یشف غیظه؛ هرکس به آنچه در دست دیگران است، چشم بدوزد، اندوه او طولانى گردد و خشم او آرام نگیرد. در این حدیث به «طولانى شدن» حزن اشاره شده است. در حدیث دیگرى، رسول خدا (ص) به «شدت» حزن پرداخته و مى فرماید: «من رمى بنظره إلى ما فی ید غیره، کثر همه ولم یشف غیظه؛ کسى که به آنچه در دست دیگران است، چشم بیندازد، اندوهش فراوان شود و خشم او آرام نگیرد.» بنابراین مقایسه صعودى منجر به حزن و اندوه مى شود و این حزن ممکن است شدید و طولانى باشد. در چنین صورتى نمى توان انتظار داشت که انسان از زندگى خود راضى بوده و از آن لذت ببرد.
3 - حسرت
کسى که مقایسه صعودى کرده باشد، لیست بلندى از نداشته ها را براى خود تهیه مى کند و پیوسته به خاطر آنچه ندارد، افسوس مى خورد. روزى جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و گفت: اى رسول خدا، خداوند متعال بر تو سلام مى فرستد و مى گوید: بخوان: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَلَاتَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ ى أَزْوَجًا مِّنْهُمْ...» پس از نزول این آیه شریفه، رسول خدا (ص) به کسى گفتند این جمله را به گوش مردم برسان: «من لم یتأب بأدب اللَّه تقطعت نفسه على الدنیا حسرات. هر کس با ادب الهى تربیت نشود، از حسرت بر دنیا نفَسَش به شماره مى افتد.» مقایسه صعودى آنقدر زندگى را بر انسان سخت مى کند که گویى انسان در حال جان کندن است و در این شرایط نمى توان زندگى آرام و لذت بخشى را انتظار داشت.
4 - حسادت
ریشه برخى حسادت ها، مقایسه صعودى است. حسادت در جایى شکل مى گیرد که برترى و فضیلتى در طرف مقابل باشد و این یعنى مقایسه صعودى. این را مى توان در آیات قرآن دید. در سوره نساء آیه 32 آورده است: «وَلَاتَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ ى بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ... وَسَْلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِ ى. و آرزو نکنید آنچه را که به وسیله آن خداوند برخى را برخى دیگر برترى داده است... و از فضل خداوند درخواست کنید.» در آیه دیگرى نیز چنین آمده است: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَل-هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ى یا این که بر آنچه خداوند از فضل خود به مردم داده است، حسادت مى ورزند.» همچنین در حدیثى که از رسول خدا (ص) نقل شده است، به خوبى رابطه میان مقایسه صعودى و حسادت به چشم مى خورد. رسول خدا (ص) مى فرماید که خداوند متعال به موسى بن عمران فرمود: یابن عمران لا تحسدنّ الناس على ما آتیتُهم من فضلى ولا تمدن عینیک إلى ذلک و لاتتبعه نفسک فان الحاسد ساخط لنعمى صاد لقسمى الذی قسمت بین عبادى اى پسر عمران! نسبت به آنچه از فضلم به مردم داده ام حسادت نورز و چشمهایت را به آن مدوز و نفْست را در پى آن روان مساز که شخص حسود دشمن نعمت من و سدکننده روزى اى است که من میان بندگانم تقسیم کرده ام. حسادت، آثار زیان بارى دارد که زندگى را تلخ و به جهنم تبدیل مى کند.
5 و 6 - ناسپاسى و بى تابى
«ناسپاسى» و «بى تابى» نیز ریشه در مقایسه صعودى دارند. رسول خدا در این باره مى فرماید: «من نظر... فی دنیاه إلى من هو فوقه فأسف على ما فاته منه، لم یکتبه اللَّه شاکراً و لا صابراً. کسى که... در دنیاى خود به کسى که بالاتر از او است نگاه کند و نسبت به آنچه ندارد افسوس خورد، خداوند نه او را شاکر مى نویسد و نه بردبار»
ب) مقایسه افزاینده
مقایسه افزاینده مقایسه اى است که موجب افزایش سطح رضامندى مى شود و این به وسیله مقایسه نزولى حاصل مى شود.
سؤال مهم این است که کارکرد روانى مقایسه نزولى چیست و چگونه منجر به افزایش سطح رضامندى از زندگى مى گردد؟ مقایسه نزولى نقاط مثبت و امیدوار کننده زندگى را که زیر سایه سیاه مقایسه صعودى از دیده ها پنهان شده است، هویدا مى کند. مقایسه نزولى از قبیل آموزه هایى تلقینى و توهمى نیست، هنر مقایسه نزولى این است که نقاط مثبت و امیدوار کننده زندگى را آشکار ساخته و در برابر دید فرد قرار مى دهد. رسول خدا (ص) در این باره مى فرماید: إذا أحبّ احدکم ان یعلم قدر نعمة اللَّه علیه، فلینظرا الى من هو تحته ولاینظر الى من هو فوقه؛ هرگاه کسى از شما خواست قدر نعمت هاى خدا بر خود را بداند، باید به کسى نگاه کند که پایین تر از اوست و به کسى که بالاتر از اوست نگاه نکند. و در کلام دیگرى مى فرماید: «انظروا إلى من أسفل منکم ولا تنظروا إلى من هو فوقکم، فهو أجدر أن لا تزدروا نعمة اللَّه. به کسى که پایین تر از شما است بنگرید و به آنچه بالاتر از شما است نگاه نکنید که این کار براى آن که نعمت هاى خدا را ناچیز نشمرید بهتر است.» بر همین اساس یکى از توصیه هاى اولیاى دین به پیروانشان، استفاده از مقایسه نزولى است. رسول خدا (ص) وقتى مى خواهد کسى همانند ابوذر را تربیت کند، به او توصیه مى کند که از مقایسه صعودى پرهیز و از مقایسه نزولى استفاده نماید. او خود در این باره مى فرماید: «اوصانى رسول اللَّه (ص) بسبع: أن أنظر إلى من هو دونى، ولا انظر إلى من هو فوقى... رسول خدا (ص) مرا به هفت چیز سفارش کرد: این که نگاه کنم به کسى که پایین تر از من است و ننگرم به کسى که بالاتر از من است...» و یا امام صادق (ص) به حمران بن اعین مى فرماید: «یا حمران! انظر إلى من هو دونک فی المقدرة ولا تنظر إلى من هو فوقک فی المقدرة؛ اى حمران! نگاه کن به کسى که در زندگى از تو پایین تر است و به کسى که در زندگى از تو بالاتر است ننگر».
پیامدهاى مقایسه نزولى
1 - سپاسگزارى
سپاسگزارى متوقف بر نعمت شناسى است و مقایسه نزولى چون نعمت ها را آشکار مى سازد، موجب سپاسگزارى مى گردد. به همین جهت امام على (ع) مى فرماید: و اکثر أن تنظر إلى من فضلت علیه فان ذلک من أبواب الشکر و زیاد به کسانى که بر آنها برترى داده شده اى نگاه کن که این از دروازه هاى شکر است.
2 - افزونى نعمت
راه افزایش نعمت چیست؟ کتاب "قانون زندگى" راه افزایش نعمت را سپاسگزارى از نعمت هاى موجود مى داند. خداوند متعال در قرآن کریم مى فرماید: «لَل-ِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَل-ِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ. اگر سپاسگزار باشید حتماً بر شما مى افزاییم و اگر ناسپاسى کنید، حقیقتاً عذاب من شدید است.» بنابراین براى افزایش بهره مندى باید از مقایسه نزولى استفاده کرد. بر همین اساس امام على (ع) مى فرماید: «و انظر إلى من هو دونک فتکون لانعم اللَّه شاکراً ولمزیده مستوجباً ولجوده ساکنا؛ و به کسى که پایین دست توست نگاه کن تا سپاسگزار نعمت هاى خدا باشى و شایسته افزایش او گردى و ساکن جود او گردى.» و طبیعى است که افزونى نعمت (وقتى همراه با توجه باشد) سطح رضامندى را افزایش مى دهد.
3 - افزایش آستانه بردبارى در بحث قبل دیدیم که مقایسه صعودى مایه بى تابى و ناصبورى انسان مى گرد و درجه رضایت از زندگى را کاهش مى دهد. در طرف مقابل مقایسه نزولى مى تواند تحمل و بردبارى انسان را افزایش دهد رسول خدا (ص) درباره این حقیقت مى فرماید: «من نظر... فی دنیاه إلى من هو دونه فحمد اللَّه على ما فضل اللَّه به علیه، کتبه اللَّه شاکراً صابراً. کسى که... در دنیاى خود به پایین تر از خود نگاه کند و خدا را به خاطر برترى هایى که به او داده ستایش کند، خداوند او را سپاسگزار و بردبار مى نویسد.»
4 - قناعت کردن
پیش از این دیدیم که امام صادق (ع) به حمران فرمود که در زندگى به پایین دست خود نگاه کن. در ادامه، حضرت به پیامد این مقایسه نزولى اشاره کرده و مى فرماید: «فان ذلک اقنع لک بما قسم لک وأحرى أن تستوجب الزیادة من ربک. که این کار [مقایسه نزولى ] تو را نسبت به آنچه برایت تقسیم شده قانع تر مى سازد و بهتر تو را شایسته زیادت پروردگارت مى کند.» همان گونه که روشن است، قناعت احساس ناخرسندى و نارضایتى را از میان مى برد، نه تلاش و فعالیت را. براى توسعه معقول و مشروع در زندگى، احساس «نیاز به بیشتر» لازم است ولى این منافاتى با قناعت ندارد. انسان مى تواند قناعت داشته باشد تا احساس نارضایتى نکند و مى تواند احساس نیاز کند تا به تلاش معقول دست زند. مهم این است که بدانیم تلاش براى توسعه زندگى الزاماً نباید همراه با احساس ناخرسندى و نارضایتى باشد.
جمع بندى
1. بنا بر آنچه بیان شد، یکى از مهارت هاى لازم براى موفقیت زندگى، استفاده از مقایسه نزولى است. تفاوت زندگى ها یک اصل و یک واقعت انکارناپذیر است. اگر انسان خود را با زندگى هاى بهتر مقایسه کند، دچار تلخ کامى و احساس ناکامى مى گردد و از زندگى خود لذت نمى برد. اما مقایسه نزولى احساس ناخوشایندى را به ارمغان مى آورد و به انسان آسودگى خاطر مى دهد.
2. آرزوهاى زندگى
آنچه به زندگى پویایى و تحرک مى بخشد، نگاه به آینده است که از آن به امید یاد مى شود. رسول خدا (ص) در این باره مى فرماید: انما الامل رحمة من اللَّه لامتى، لولا الأمل ما أرضعت ام ولداً ولا غرس غارس شجراً؛ همانا آرزو رحمتى از جانب خدا براى امت من است. اگر آرزو نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ کشاورزى درخت نمى کاشت. امّا هر چیزى حدى دارد و دو جنبه افراط و تفریط نیز پیدا مى کند. امید نیز همین گونه است. جنبه تفریط آن ناامیدى است و جنبه افراطى نیز دارد که در فرهنگ دین از آن به عنوان «آرزوهاى دور و دراز» یاد مى شود. آرزوى دور و دراز یعنى آرزوهایى که از اندازه عمر انسان تجاوز مى کند و دنیا نیز ظرفیت برآوردن آن را ندارد. این افراط در آرزوها، خود یکى از عوامل نارضایتى از زندگى است. به همین جهت امام على (ص) مى فرماید: من کثر مناه قلّ رضاه؛ هر کس آرزوهایش زیاد شود، رضایت او کم مى شود.
کارکرد روانى آرزوى دراز کوچک سازى داشته هاست. کسى که صاحب آرزوهاى طولانى است، همواره لذت را در چیزى مى داند که ندارد و به همین جهت از آنچه دارد بهره مند نمى شود. چنین افرادى همواره از آنچه دارند نالان و ناراضى اند و آرزوى چیزهایى را دارند که ندارند. داشتن آرزوى طولانى یعنى آنچه هست ناچیز بوده و رضایت بخش نیست. به همین جهت امام على (ص) مى فرماید: تجنبوا المنى فانها تذهب ببهجة نعم اللَّه عندکم وتلزم استصغارها لدیکم وعلى قلة الشکر منکم؛ از آرزوها(ى طولانى) بپرهیزید زیرا نشاط آورى نعمت هاى الهى را که دارید از میان مى برد و آنها را نزد شما کوچک مى سازد و شما را به کم سپاسى وامى دارد.
ویژگى هاى آرزوهاى دور و دراز
آرزو که مى توانست موتور حرکت انسان به سوى آینده باشد، به عاملى جهت رکود و نارضایتى تبدیل مى شود. دلیل آن را مى توان در چند چیز جستجو کرد که به آنها اشاره مى گردد؛
1- دست نایافتنى بودن آرزوهاى دور و دراز
چون پایان ناپذیرند، دست نایافتنى هستند. به دست نیاوردن خواسته ها و تحقق نیافتن آروزها نیز موجب احساس ناکامى مى گردد و احساس ناکامى از عوامل نارضایتى از زندگى است. امام على (ع) در این باره مى فرماید: اعلم یقیناً انک لن تبلغ أملک ولن تعدو أجلک؛ به یقین بدان که تو به آرزوهاى خود نمى رسى و از اجل خود فراتر نمى روى. به همین جهت امام على(ص) مى فرماید: حاصل الامانى الأسف؛ نتیجه آرزوها(ى دور و دراز) افسوس خوردن است. در کلام دیگرى حضرت به نکته اى دیگر اشاره مى کنند که مى تواند دلیل افسوس خوردن انسان باشد این نکته از دست رفتن و تلف شدن فرصت ها و سرمایه ها است: حاصل المنى الأسف وثمرته التلف؛ نتیجه آرزو افسوس خوردن است و ثمره آن تلف شدن.
2 - انتظار بى پایان
آرزو و انتظار همراه یکدیگرند. اگر آرزوها دست نایافتنى اند، پس انتظار انسان نیز انتظارى طولانى و بى پایان خواهد بود. امام على (ص) مى فرماید: من أمل ما لا یمکن طال ترقبه؛ هرکه آرزو کند آنچه را ناممکن است، انتظار او طولانى (و بى پایان) خواهد شد.
3 - ناکامى و ناامیدى
وقتى انسان آنچه را داشت، ندید و آنچه را خواست، نجُست، ناکام مى گردد. امام على(ع) درباره ویژگى فریبندگى و ناامیدسازى آرزوها مى فرماید: إن الدنیا حلوة خضرة، تفنن الناس بالشهوات وتزین لهم بعاجلها، وأیم اللَّه أنها لتغر من أملها وتخلف من رجاها؛ همانا دنیا شیرین و زیبا است، مردم را با شهوات مفتون مى سازد و با پدیده هاى ظاهرسازى مى کند. به خدا سوگند دنیا هر کس را که به آن آرزومند باشد فریب مى دهد و هر کس را که به آن امید داشته باشد ناامید مى سازد. از این جهت مى توان آرزوها را به سراب تشبیه کرد، سرابى که انسان را به دنبال خویش مى کشاند و در پایان انسان را تشنه تر از قبل و ناامید و خسته رها مى کند. امام على (ع) مى فرماید: الامل کالسراب، یغرّ من رآه ویخلف من رجاه؛ آرزو مثل سراب است؛ کسى را که به آن نگاه کند، مى فریبد و کسى را که به آن امید بندد، ناامید مى سازد. بدیهى است چنین پدیده اى موجب تلخ کامى و آزردگى روحى مى گردد و در نتیجه رضایت از زندگى را به مخاطره مى اندازد. امام على (ع) در این باره مى فرماید: من أمل الری من السراب، خاب أمله ومات بعطشه؛ هرکس از سراب آرزوى سیراب شدن داشته باشد، آرزویش ناامید مى شود و با تشنگى مى میرد. و در کلام دیگرى مى فرماید: من سعى فی طلب السراب طال تعبه وکثر عطشه هرکه در پى سراب روان شود، زحمت او طولانى گردد و تشنگى اش افزون شود. و پر واضح است که هر چه بر میزان «آرزوها» افزوده شود، انسان به زحمات و سختى هاى بیشترى دچار مى شود. چنانچه امیرمؤمنان به این واقعیت نیز اشاره کرده اند: من کثر مناه کثر عنائه؛ هر کس آرزوهایش زیاد شود، سختى هاى او زیاد مى شود. این پدیده بر حزن و اندوه انسان مى افزاید و در چنین وضعیتى میزان رضایت از زندگى به شدت کاهش مى یابد. انسان مى خواست با گسترش دامنه آرزوها به زندگى بهترى دست یابد و درجه رضامندى خود را بالا برد اما غافل از این که این کار نتیجه اى جز افزایش حزن و اندوه و ناامیدى ندارد. امام على 7 مى فرماید: الامل الممثل فی الیوم غداً اضرک فی وجهین: سوفت به العمل وزدت به فی الهم و الحزن. آرزوى نمایان امروز، فردا از دو جهت به تو آسیب مى رساند: به خاطر آن عمل کردن را به تاخیر مى اندازى و حزن و اندوه را افزون مى سازى.
امیر مومنان علی علیه السلام فرمودند:
هر که نفس خویش را شناخت، به درستى که پروردگار خویش را شناخت
هر که در نفس خویش نگرد ، به بدیهه عقل بداند که پیش از این "هست" نبوده است و اکنون "هست" شده است و از اینجا بداند که او را "هست کنندهاى" و "پدید آرندهاى" هست، پس از شناخت نفس خویش به شناختن پروردگار خویش رسد.