یکی پرسید اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
چندیست مدام چیزی در وجودم فرو می ریزد...
کلمه هایم خشک شده اند...
بغض هایم یخ زده اند...
چند یست حرفی برای زدن نیست..
در نگاهم...همه چیز بی صدا می شکند...
"حالا که لایق نشدم این سکوت تلخ...
تا نشنوی دگر فوران گلایه را "
در محیط مجازی وبلاگ هم...
انگار نمی شود چند خطی نفس کشید...
حس میکنم دیگر دلم از "هیچ" نمی هراسد...
از من که را میخواهی...کسی که "نیست"..
هنوز هم وقتی صدایت می کنم دلم می لرزد...صدایم هم...اسمم هم...با تمام سه نقطه ها...
...
اندوه نفس هایم را... فقط...
برف می آید...
سرد است ..
کاش لااقل دانه های آرام و سکوت نرم برف سیاهی این واژه ها را..
"هل من محیص؟"
آیا گریزی هست؟
"خدا را اطاعت کنید که در نشناختن پروردگار عذری پذیرفته نیست..."
هیچ عذری پذیرفته نیست برای نبودنم...
برای عصیان و بنده نبودنم.....
گریزی نیست از نگاهت...گریزی نیست...
شاید دلم تنگ شده است که اینطور بهانه می گیرد...
شاید ...
" شاید این دلگرفتگی مداوم تاثیر سایه ی "من" است که این سان گستاخ و سنگوار بین خدا و دلم ایستاده است..."
شاید هم اصلا دلی نیست که بخواهد تنگ بشود یا ....
دلی نیست که بخواهد باشد یا...
از من تا تو ... از من تا "من" ... "یک آسمان فاصله" راه است...
شاید هم این آسمان... همه اش یک قدم است...یک قدم...از من...تا من...
از خودم چه می خواهم...
نمی دانم ...
من ... سکوت... شب... پنجره... برف...
دلی که نیست...
همه ی این ثانیه ها در من مرور می شوند...
"گله ای نیست من و غم و فاصله ها همزادیم..."
شاید ...
در کنج این سکوت... در خلوت این انزوا...در سطر سطر این اندوه...
در ورق ورق سرنوشت خیس این چشم ها... فاصله هایم تا خود را اندکی شاید ..