دور گردون به همان سیرت و سانست که بود
شرح دلتنگی من نیز همانست که بود
قصه غصه شب ها و نگفتن هیهات
شب همان ، قصه همان ، درد همانست که بود
دلم از دست جهان شکوه دو چندان دارد
آخر این معرکه بازار ، همانست که بود
راز دل فاش بگفتم با یار..
باز هم راز همان ، یار همانست که بود
صبر ایوب طلب از دل و جان می کردم
دل بی تاب همان ، صبر همانست که بود
شور شیرین به سر و غصه فرهاد به جان
سر پر شور همان ، عشق همانست که بود
به امید قدمش هیچ غمی در دل نیست ...
شوق دیدار همان ، یار همانست که بود
یا رب آن یکه سوار از سر رحمت برسان
که جهان در طلب و باز همانست که بود ...